آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
نفس یار
پنج شنبه 6 بهمن 1398برچسب:, :: 15:3 :: نويسنده : میلاد & مریم
چشمانت را باز کردی و دنیا غرق نگاه زیبایت شد شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:4 :: نويسنده : میلاد & مریم
عطر دوستت دارم ها پر شده در این روز بارانی ،هوا پر شده از عطر عشقت ، تو را سپرده ام به نسیمی که بوی باران میدهد سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : میلاد & مریم
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, :: 18:49 :: نويسنده : میلاد & مریم
رفت تنهایی، آمد جای آن یک عشق آسمانی دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : میلاد & مریم
تو با منی و من تنها هستم ، در قلب منی و من به عشق تنهایی زنده هستم، پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, :: 11:52 :: نويسنده : میلاد & مریم
وداع
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم ، تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ نگاه شستشویش دهم از لکه ی عشق زین همه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه ی امید محال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ناله می لرزد ، می رقصد اشک آه ، بگذار که بگریزم من از تو ، ای چشمه ی جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من بخدا غنچه ی شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید شعله آه شدم ، صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید عاقبت بند سفر پایم بست می روم ، خنده به لب ، خونین دل می روم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل
دو شنبه 5 دی 1390برچسب:, :: 16:51 :: نويسنده : میلاد & مریم
دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی، پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : میلاد & مریم
اگه کسی رو دوست داشته باشی نمیتونی تو چشای اون زل بزنی... نمیتونی دوریشو تحمل کنی ... نمیتونی بهش بگی که چقد دوسش داری ... نمیتونی بهش بگی که چقد بهش نیاز داری ... واسه همینه که عاشقا دیونه میشن ... پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 1:1 :: نويسنده : میلاد & مریم
بر فراز قلب ويران بخوان به نام عشق اي بيكران نياز سپيد اميد از شكوفه سرخ لبانت جاري است شب با نام تو رنگ مي بازد شادي از چشمان تو مي تابد ؛ با من دوستي ؟ پنجره شهر من به روي تو مي خندد كوچه باغ من به ياد تو گل مي دهد تنها به خاطر تو بر گونه هايم شبنم مي رويد اي عشق ! مهر تو نورباران آفتاب است از آسمان درختان مرا به خود فرا بخوان مرا به خود رها مكن در آغوشم مي فشارمت به خونم آغشته ات مي كنم با من دوستي ؟ بي تو كوچه به كوچه چشمانم ابريست اي كاش مي توانستم صداي پايت را بشنوم كز كوچه باراني چشمانم مي گذرد بي تو بگذار با شب بسوزم |
|||
![]() |